تو


آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی


حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ایمان تویی

 

احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ، ویران من تویی

 

آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی

 

پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من ، آتش پنهان من تویی

 

هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی

 

هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی

سهیل محمودی

فیلسوف، طبیب و شاعر بزرگ خراسان "ابن سینا"

نام و لقب شیخ الرئیس:

شیخ الرئیس ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا ملقب به ابن سینا که نه تنها از دانشمندان نامی خراسان بزرگ است بلکه از علماء جهان محسوب است و نام ایشان در تمام جهان بگوش می رسد، پدرش از اهل بلخ بود و در زمان نوح بن منصور سامانی به بخارا مهاجرت نمود.

 

ولادت و محل تولد شیخ:

ابن سینا در حدود 370 ه.ق در قریه خرمیثن(از توابع ناحیه افشنه که امروزه مردم بخارا آنجا را رمتن می نامند یکی از شهرهای بزرگ خراسان کهن (که امروزه بخشی از کشور جمهوری تاجیکستان است) تولد یافت.

 

تحصیلات شیخ الرئیس:

شیخ از جوانی به کسب فضایل پرداخت و در مقدمات علوم و قرآن و ادب مهارت بهم رسانید و خوشه دانش چید بعد به تحصیل فقه و منطق و نجوم و ریاضی و طب پرداخت و درمدت کمی پیشرفتهای او سبب حیرت پدر و استادان گردید.

شیخ الرئیس پس از مطالعه کتب فارابی، توجه خاصی نسبت به ماوراءالطبیعه و حکمت الهی پیدا کرد و در آن علم غور و تعمق نمود. از طرفی به تحقیق غوامض فلسفه و از طرفی به نقد اصول طب و کشف و معالجه امراض همت گماشت و در این دو علم شهرت به سزا رسانید و در معالجه سلاطین مانند نوح بن منصور سامانی و مجدالدوله و شمس الدوله دیلمی کامیاب گشت.

سفرات شیخ الرئیس: ابوعلی نخست در بخارا پایتخت سامانیان اقامت داشت، بعد به کرکاج مقر خوارزمشاهیان رفت و از صدرنشینان مجلس مامون بن مامون خوارزمشاهی بود. بعد از ظهور سلطان محمود به گرگان مقر حکومت زیاریان و از آنجا به بری، همدان و اصفهان مسافرت کرد و به خدمت شمس الدوله بن فخر الدوله دیلمی پیوست و دو بار بین سالهای 405 و 412 در همدان وزارت او را داشت.

با این همه مسافرتها و دشواری ها  و مناصب و اشغل حکومتی که ناچار شیخ را از فراغت خاطر باز می داشت. فکر جوان او در کار و مصدر فیض و آثار بود و طالبین علم و هنر را به حلقه تدریس خود جمع می کرد و از طرفی نیز به تدوین و تصنیف مطالب علمی می پرداخت.

 

تالیفات شیخ الرئیس:

تالیفات ایشان از صد فزون بوده و معروفترین آنها کتاب(شفاء) در حکمت شامل منطق و طبیعیات و الهیات و ریاضیات است و کتاب(قانون) در طب است که پنج قسم دارد:1 کلیات 2 ادویه مفرده 3 امراض مخصوصه اعضاء 4 امراض عمومی بدن 5 ادویه مرکبه. دیگر کتاب(اشارات) است در منطق و حکمت و آن نماینده آخرین نظریات استاد می باشد.

هرسه کتاب از امهات کتب علمی عالم بوده و از دیرباز در بلاد شرق و غرب از طرف معلمین بزرگ تدریس شده است. با وجود اینکه ابوعلی  از دانشمندان درجه اول بود و به علوم می پرداخت از لحاظ ادبی هم مبرز بود شاهد این مطالب آنکه عبارات عربی تالیفات استاد بسیار جزیل و منظم و ساده و زیباست.

 

شاعرانه شیخ الرئیس:

اشعار و قصاید خوب نیز مانند قصیده نفس به تازی ساخته و قصه هائی مانند حی بن یقظان و سلامان و ابسال پرداخته است و به روایت شاگردش جوزجانی لغت کامل به عربی گردآورده گرچه اکنون در دسترس نیست.

شیخ به زبان فارسی نیز تالیف نموده از جمله کتاب فلسفی او موسوم(به دانشنامه علائی) که آن را به نام علاءالدوله پسر کاکویه کرده معروف است و در این کتاب استاد وقوف خود را به زبان مادری خود کاملا نشان داده است، حتی اسطلاحات علمی به فارسی ساده به کار برده و نیز شیخ به فارسی شعر سروده و یکی از رباعیها که بدو اسناد شده  این است:

 

کفر چو منی گزاف و آسان نبود      محکمتر از ایمان من ایمان نبود

در دهر چو من یکی آن هم کافر     پس در همه دهر یک مسلمان نبود

 

وفات شیخ:

 شیخ الرئیس ابوعلی ابن سینا در اواخر عمر دست به عرفان و تصوف زد و دل از جهان برید و در همین راه در سال 428 ه.ق در همدان دیده از جهان بربست وسلام.

از قعر گلی سیه تا اوج زهل      کردم همه مشکلات گیتی را هل

بیرون جستم ز قید هر بند و هیل     هر بند گشاده شد مگر بند اجل

 

آب و دریا

پیش ازتو آب معنی دریا شدن نداشت 
شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت

 
بسیار بود رود در آن برزخ کبود 
اما دریغ زهرهء دریا شدن نداشت

 
در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار 
حتی علف اجازهء زیبا شدن نداشت

 
گم بود درعمیق زمین شانهء بهار 
بی تو ولی زمینهء پیدا شدن نداشت

 
دلها اگر چه صاف ولی از هراس سنگ 
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

 
چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق 
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت

" سلمان هراتی

مثنوی عاشقان


بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق حكايت كنيم

از آن ها كه خونين سفر كرده اند
سفر بر مدار خطر كرده اند

از آن ها كه خورشيد فريادشان
دميد از گلوي سحر زادشان

غبار تغافل ز جانها زدود
هشيواري عشقبازان فزود

عزاي كهنسال را عيد كرد
شب تيره را غرق خورشيد كرد

حكايت كنيم از تباري شگفت
كه كوبيد درهم، حصاري شگفت

از آن ها كه پيمانه «لا» زدند
دل عاشقي را به دريا زدند

ببين خانقاه شهيدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق

چه جانانه چرخ جنون مي زنند
دف عشق با دست خون مي زنند

سر عارفان سرفشان ديدشان
كه از خون دل خرقه بخشيدشان

به رقصي كه بي پا و سر مي كنند
چنين نغمه عشق سر مي كنند:

هلا منكر جان و جانان ما
بزن زخم انكار بر جان ما

اگر دشنه آذين كني گرده مان
نبيني تو هرگز دل آزرده مان

بزن زخم، اين مرهم عاشق است
كه بي زخم مردن غم عاشق است

بيار آتش كينه نمرود وار
خليليم! ما را به آتش سپار

در اين عرصه با يار بودن خوش است
به رسم شهيدان سرودن خوش است

بيا در خدا خويش را گم كنيم
به رسم شهيدان تكلم كنيم

مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشي است هان! اولين شرط عشق

بيا اولين شرط را تن دهيم
بيا تن به از خود گذشتن دهيم

ببين لاله هايي كه در باغ ماست
خموشند و فريادشان تا خداست

چو فرياد با حلق جان مي كشند
تن از خاك تا لامكان مي كشند

سزد عاشقان را در اين روزگار
سكوتي از اين گونه فريادوار

بيا با گل لاله بيعت كنيم
كه آلاله ها را حمايت كنيم

حمايت ز گل ها گل افشاندن است
هم آواز با باغبان خواندن است

"سید حسن حسینی"

ابو مسلم خراسانی

هر ایرانی باید ابومسلم خراسانی را بشناسد او اولین کسی بود که بعد از گذشت یک قرن کشور را از تسلط اعراب نجات داد و عشق به وطن پرستی را در دلها زنده کرد.

هنگامی که لشکر ایران شکست خورد و اعراب وارد سرزمین ایران شدند ، طبق رویه جنگ های قبلی خود  به هر شهری که حمله می کردند باید اهالی آن شهر دین اسلام را بپذیرند. اگر آنان مقاومت می کردند ، مردان آنان به قتل می رسیدند و زنان و دختران آنان برای کنیزی به عربستان فرستاده می شدند.حتی زنان شوهر دار نیز برای عرب ها حلال شده بودند و آنان مالک هست و نیست شهر به اشغال در آمده می شدند. اگر تسلیم می گشتند یا باید دین اسلام را بپذیرند یا مبلغی را بعنوان جزیه به حکومت وقت پرداخت نمایند.

با این حال سرزمین های به اشغال در آمده توسط اعراب اداره می شدند و آنان تلاش داشتند این سرزمین ها را بطور کامل به روش فرهنگ و خلق و خو یاعراب دراورند  .

                                                                      

هنگام حمله اعراب شهر های زیادی همچون خوزی ها(خوزستان)، مناطق کرد نشین، شهر ری ،نهاوند ، آذربایجان ، طبرستان(سرزمین های حاشیه دریای خزر) و خراسان در  برابر این حمل مقاومت کردند تا جایی که خلفای عرب ناچار شدند چندین بار به این شهرها لشکر کشی کنند. شهر اصفهان شهری بود که اشراف آن بخاطر آنکه مورد هجوم اعراب واقع نشوند و جزیه ای هم پرداخت نکنند خیلی زود پذیرفتند.

بعد از استیلای کامل اعراب بر ایران مردم برای فرار از ظلم های امویان چون قدرت مبارزه مسلحانه نداشتند به مذهب شیعه که بزرگترین پایگاه مقاومت در برابر خلفای اموی بود روی آوردند. در این راستا یک ایرانی به نام” ابن یسار” معروف به” ابومسلم خراسانی” برای مبارزه با اعراب نهضتی را به نام قیام” سیاه جامگان” بر پا نمود. ابومسلم در سال 109هجری در اصفهان متولد شد. ابومسلم چون کودکی با هوش و ذکاوت بود او را به مکه به نزد ابراهیم امام فرستادند. او در مکه با شیعیان آل عباس آشنا شد. در نوزده سالگی وی را برای تبلیغ به خراسان فرستادند. ابومسلم اگر چه شیعه گری را تبلیغ می کرد اما هیچگاه دین وآیین خود را آشکار نکرد و از رهبران تشیع پیروی ننمود. تنها هدف او این بود که ایران را ازظلم خلفای عرب نجات دهد . ابو مسلم توانست نیرویی را در خراسان گرد آورد. اما دیری نپایید که نیروهای بنی امیه بسوی آنها حمله ور شدند و در این حمله اعراب مغلوب نیروهای ابومسلم گشتند. ابومسلم با رفتار انسانی که نسبت به اسیران جنگ در پیش گرفت توانست تبلیغات سؤء که بر ضد او انجام شده بود را خنثی کند و خود را بیش از پیش محبوب دلها گرداند. او از اختلاف بین اعراب استفاده کرد و لشکری فراهم نمود و همه شهرها  را یکی پس از دیگری آزاد کرد سپس به بغداد حمله نمود و حکومت جور و ظلم امویان را سرنگون ساخت وبنی عباس را به حکومت رساند اما بنی عباس هم با رسیدن به قدرت، بیش از بنی امیه ظلم و جفا کردند آنان چون وجود ابو مسلم را خطرناک دیدند وی را با خدعه و نیرنگ در سال 137هجری به بغداد آوردند. در آنجا منصور دوانقی دومین خلیفه عباسی فرمان داد تا عده ای پشت پرده های کاخ او مخفی شدند منصور به نیرنگ شمشیر وی را گرفت وبا اشاره ای که کرد, گماشتگان بر سر او ریختند و این مبارز وطن پرست را از پای درآوردند. با قتل این ابر مرد ایرانی قرنی دیگر کشور اسیر سلطه اعراب شد.بعد از قتل ابو مسلم نهضت های زیادی به خونخواهی از اوقیام کردند اما چون این نیروها دارای قدرت واحد نبودند همگی توسط خلفای عباسی سرکوب شدند.

خداوندا ... !!


خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی!

خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

"دكتر شريعتی"

وصال شیرازی

میرزا محمد شفیع شیرازی متخلص به وصال شیرازی متوفی سال ۱۲۶۲ هـ. ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود. علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفت گانه مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است. از جمله، اینکه ۶۷ قرآن به خط زیبای خود نوشته است. بر اثر نوشتن زیاد چشمش آب می آورد و به پزشک مراجعه می کند، دکتر می گوید: من چشمت را درمان می کنم، به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی. پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن می کند تا این که به کلّی نابینا می شود. سرانجام با حالت اضطرار متوسل به محمّد(ص)و آل او می شود.

شبی در عالم رؤیا پیغمبر اکرم(ص) را در خواب می بیند، حضرت به او می فرماید: چرا در مصائب حسین (و حسن) مرثیه نمی گویی تا خدای متعال چشمانت را شفاء دهد. در همان حال حضرت فاطمه زهرا(س) حاضر گردیده می فرماید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی، اوّل از حسنم شروع کن؛ زیرا او خیلی مظلوم است.

صبح آن روز وصال شروع کرد در خانه قدم زدن و دست به دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:

از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد          آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

نیمه دوّم شعر را که گفت، ناگهان چشمانش روشن و بینا شد. آن گاه اضافه کرد:

خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت       دل را تهی زخون دل چند ساله کرد
زینب کشید معجر و آه از جگر کشید                کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد

اصول کافی، ج ۱، ص ۲۷۹.

 

 

از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

خونی که خورده در همه عمر از گلو بریخت

خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد

نبود عجب که خون جگر گر شدش به جام

عمریش روزگار همین در پیاله کرد

نتوان نوشت قصه ی درد و مصیبتش

ور می توان ز غصه هزاران رساله کرد

زینب درید معجر و آه از جگر کشید

کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد

هر خواهری که بود روان کرد سیل خون

هر دختری که بود پریشان کُلاله کرد

یا رب به اهل بیت ندانم چه سان گذشت

آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت

 

 


آیا حضرت عباس، معصوم بوده است؟  (آیت‌الله سیدرضی شیرازی)

فقيه و حكيم متأله آيت‌الله سيدرضي شيرازي از نوادر علمی روحانیت ساکن در تهران است. او از طرف پدري منسوب به ميرزاي شيرازي بزرگ و از طرف مادري به فقيه اهل بيت (ع) مرحوم آيت‌الله العظمي، آقا شيخ محمدكاظم شيرازي منسوب است.

تحصيلات عمده او در نجف اشرف بوده و نزد استادان بزرگي چون آيت‌الله العظمي آقا شيخ محمدكاظم شيرازي به فراگيري فقه و اصول پرداخته است. وي علوم عقلي را از استادانی همچون آيت‌الله سيدابوالحسن رفيعي قزويني، ميرزا احمد آشتياني، ميرزا ابوالحسن شعراني، محمدعلي حكيم شيرازي، آيت‌الله مهدي الهي قمشه‌اي و شيخ محمدحسين فاضل توني و علامه طباطبائی آموخته است. ساعاتی پس از درس شرح منظومه استاد، خدمت ایشان رسیدیم تا درباره جایگاه علمی و مقام روحانی حضرت قمر بنی هاشم گفت وگویی داشته باشیم.

برخی از منظر کلامی به مقاماتی که برای حضرت عباس ذکر می شود، شبهه وارد می کنند و منکر این مقامات هستند. این نظرات از منظر عقلی چقدر می تواندمورد تایید باشد؟
حقیقت این است که حضرت عباس، امام نیست. برخی که بیشتر البته در عوام رائج است حضرت عباس را امام می شمرند. ایشان امام نیست و مقام امامت را دارا نیست. اما حقیقتی دیگر هم در عالم معرفت نهفته است و آن اینکه حضرت عباس هیچ چیزی از مقام امام کم ندارد. این معنای این است که وجود ایشان مقامات اخلاقی و ایمانی که در امام معصوم هست را سیر کرده و رسیده است. از منظر کلامی هیچ ایرادی به این موضوع وارد نیست. بنابراین مقام حضرت عباس پس از امام حسین مقامی عالی رتبه است که همه ائمه معصومین ما بر آن اذعان دارند. باب الحواحج است به طور ویژه. درک این خودش یک مقام علمی است که کار هر کسی نیست.

یعنی می توان برای ایشان مقام عصمت قائل بود؟
مقام عصمت هم مراتب دارد. بله در مراتب بالایی حضرت عباس به مقام عصمت هم دست یافته است. اما قطعا عصمت پیامبران و چهارده معصوم مقاماتی دارد و عصمت حضرت زینب و حضرت عباس هم در مقاماتی است که قابل فهم و اثبات است.

برخی به مسائل کرامات حضرت عباس وهمچنین دیگر ائمه ایراد وارد می کنند و این کرامات را خرافه می نامند. مرز بین کرامات و خرافات چیست؟
این طور نیست که کرامات خرافه باشد. این کرامات که از حضرات معصومین بیان شده عین عقل است. قطعا با عقل معاش و عقل ماده و دنیا قابل فهم نیست. اما اگر آدمی عقل عرفی دنیایی اش در ساحت عقل کبریایی و عقل قدسی وارد شود می تواند حقیقت اثبات پذیر این کرامات را درک کند. بنابراین اینکه می گویید آیا عقلی است باید بپرسید کدام عقل می خواهد این مقام کرامت را درک و فهم کند. البته عامه مردم که این کرامات را می بینند و با توسل به آن می رسند اینها از راه دل است که کرامت نصیب آنها می شود. اما در ک عقلی این مقام با عقل ملکوتی برای بزرگان معرفت حاصل می شود. از طرفی هم فرق هست بین معجزه و کرامت و خرافه. برخی کرامات حضرت عباس را معجزه می نامند که این هم اشتباه است. معجزه متعلق به پیامبران است. اختصاصی است. کرامات هم مراتب دارد. که حضرت عباس تمام مقامات را برای صدور کرامات از خودش طی کرده است. این با روایات قابل اثبات است. بگذریم از برخی یا بسیاری که با این کرامات سوء استفاده می کنند که خیلی راحت قابل تشخیص هستند. که اگر نگاه عقلانی و دقیق به معارف دینی داشته باشید، این سوء استفاده ها قابل شناخت است.

جامعه ما با حضرت عباس گره خورده است. به نظر شما نقطه عطفی را که در زندگی آن حضرت هست و در جامعه ما و زندگی ما نیست، چه چیزی می توان نام برد؟
خیلی مشخص است. این موضوع مهم در شخصیت ایشان ادب است. حضرت قمربنی هاشم، نمونه کامل تحقق ادب در شخصیت یک انسان است. تولدش ادب بوده است. مادرش پس از حضرت فاطمه ( سلام الله علیها ) باید گفت که مادر ادب بوده است. لذا تمام مراتب و مقاماتی که در اخلاق برای ادب ذکر شده در شخصیت حضرت عباس حلول پیدا کرده است. حالا این شخصیت مودب در مدینه، در مکه ، در کربلا، در خانه و خانواده، در جامعه در بین زنان، در بین بازاریان در بین همه به نام شخصیتی با ادب معرفی شده است. شخصیتی که گفته شده تمام مردا ن و زنان عرب مدینه و مکه بر ادب و غیرت و پاکی این مردبزرگ غبطه می خوردند. حالا این ادب کجای جامعه مسلمان ما هست؟ چقدر هست؟ زنان مسلمان ما باید وقتی مردی را می بینند غیرت و جوانمردی او را چنان درک کنند که، نشانه آن رد حضرت عباس نمود داشته است. اگر می گوییم یا ابالفضل، باید تمام فضائل و نیکویی های اخلاقی هر کس به قدر و اندازه خودش در ما دیده شود. ان شاء الله به مراتب بزرگواری آن بزرگان این مقامات در ما و شما جوان ها و جامعه ما محقق شود. دعا کنید خدا ما را هم با آن بزرگان محشور کند. ان شاء الله.


مانده ام

مانده ام، مانده ام در حسرت بالا بلايي روز و شب
جان دهم از دوري دير آشنايي روز و شب

هر سحر، هر سحر نام تو را با سوز دل سرداده ام
تا مگر بر تو رسد از من صدايي روز و شب

عاشقانه كو به كو شهر شما را گشته ام
تا بيابم شايد از تو رد پايي، رد پايي روز و شب

دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها
بي تو دارم با دل خود ماجرايي روز و شب

پيش رويم قاب عكسي از تو دارم ماه من
روز و شب با ياد تو، با ياد تو دارم صفايي روز و شب

"سهیل محمودی"

روز هشتم محرم؛ امام با عمر سعد اتمام حجت می کند

امام به عمر سعد فرمود: تو را چه می شود ؟ خداوند جان تو را بزودی در بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد بخدا سوگند من می دانم از گندم عراق جز به مقداری اندک نخوری .عمر بن سعد با تمسخر گفت : جو ما را بس است!

 

 

چون تشنگى ، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده کرده بود ، آن حضرت کلنگى برداشت و در پشت خیمه ‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله ، زمین را کند ، آبى پس گوارا بیرون آمد ، همه نوشیدند و مشگ‌ ها را پر کردند ، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانى از آن دیده نشد .
 
خبر این ماجرا شگفت‏ انگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید ، و پیکى نزد عمر بن سعد فرستاد که : به من خبر رسیده است که حسین چاه مى‏ کند و آب به دست مى‏ آورد ، و خود و یارانش مى ‏نوشند ! به محض این که نامه به تو رسید ، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار کن که با عثمان کردند !!

ادامه نوشته

انتظار

قطار می رود،

تو می روی،

تمام ایستگاه می رود؛

و من چقدر ساده ام،

که سالهای سال،

در انتظار تو،

کنار این قطار رفته ایستاده ام؛

و همچنان، به نرده های ایستگاه رفته،

 تکیه داده ام.

قیصر امین پور

"حتم دارم كه تویی آن شبه آینه پوش"


ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می‌اندیشم

به تو آری به تو، یعنی به همان منظره دور
به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور

به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم می گیری
                                
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

به تبسّم... به تکلم... به دلارایی تو
به خموشی... به تماشا... به شکیبایی تو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است

یک نفر ساده چنان ساده که از ساده‌گی اش
میتوان یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه این خواب گران‌سنگ، سبکبار شده 
بر سر روح من افتاده  و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است

یک نفر سبز چنان سبز که از سر سبزیش
میتوان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

ای بیرنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی آن شبح هرشبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه هر شب تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

حتم دارم كه تویی آن شبه آینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آیینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

"بهروز یاسمیه"

توكل واقعی به خدا چگونه است؟

  در حدیثی از پیامبر (ص) ایشان حقیقت توکل را از زبان جبرئیل بیان می کنند:
جبرئیل گفت توکل این است كه بدانى مخلوق زیان و سودى نمى‏رساند و چیزى نمی ‏دهد و چیزى نمی‏ گیرد (1).”

انسان مومن، زندگی را صحنه آزمایش و ابتلایی می داند که هر مصیبتی نیز که به او می رسد، صرفا امتحانی است که از پیش تعیین شده است:
"ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فی‏ أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فی‏ كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها؛(حدید/22) هیچ مصیبتى به مال یا به جانتان نرسد مگر پیش از آنكه بیافرینیمش، در كتابى نوشته شده است."
پس در مقابل مصیبت ها، به جای جزع و فزع، به واکنشی معقول می پردازد. چه برسد به اینکه قبل از رخ دادن اتفاق ناگواری بخواهد، جزع و فزع بکند و آرامش خود را به مخاطره بیندازد!

ادامه نوشته

ماه

دوباره  شب  که  میرسد ،  پر  از  ستاره  میشوم
دوباره  واژه های خیس ،  پر از  ترانه  میشوم

دوباره  باد  میبرد ، مرا 
به  لانه ی   فرشتگان 

میان ابرهای بی کسی و لخته لخته آسمان
دوباره ماه میشوم ، دوباره باغ میشوم

مهتاب اگر نشد، نشد!
خودم چراغ میشوم ...

"محمد صالح علاء"

چه کسی فتوای قتل امام حسین را صادر کرد؟


ابن زیاد با استناد به فتوای قاضی شریح مردم کوفه را به مبارزه با امام حسین(ع) تحریک کرد. قاضی شریح که بود و چه تاثیری در شهادت حضرت سیدالشهدا داشت؟

 

"ابن حارث" معروف بود به شریح بن قاضی که اصلاً یمنی بود. پیامبر را دیده بود و در زمان حضرت محمد ص و ابوبکر منصبی نداشت و در زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شد ودر زمانهای عثمان و علی (ع) و امام حسن(ع) و معاویه و یزید و عبدالملک و حجاج و... بر منصب قضاوت بود و وقتی امام علی علیه السلام او را به این منصب گماشت بر او شرط کرد که هیچ حکمی را اجرا نکند، مگر آنکه آن را بر امام علیه السلام عرضه کند.

 

قضاوت میان حضرت علی(ع) و مرد نصرانی توسط قاضی شریح

 

نمونه دیگر داستان خلیفه عدالت گستر اسلام علی(ع) است. آن حضرت روزی سپرگم شده خود را نزد مردی نصرانی یافت او را به نزد قاضی شریح آورد و گفت: این سپر مال من است وآن را نزد این شخص یافتم که آن رانه به ایشان فروخته ام ونه بخشیده ام. شریح از مرد نصرانی پرسید: در مورد ادعای امیر المؤمنین چه پاسخی دارید؟ آن مرد گفت: این سپر از من ودر ملک من است و امیر هم نزد من دروغگو نمی باشد، قاضی بسوی علی (ع) نگاه کرد و از وی پرسید: ای امیر! آیا شاهدی هم داری؟ علی (ع) خندید و گفت: شریح به حق رسیده و من شاهدی ندارم. و قاضی به نفع نصرانی فیصله خود را صادر نمود و آن مرد سپر را گرفت ورفت و لی دوباره از راه برگشت وگفت: همانا من شهادت می دهم که این فیصله و حکم پیغمبران است ؛ امیر المؤمنین من را به محاکمه نزد قاضی خود می برد و او هم به ضرر امیر فیصله می کند. من به یگانگی خدا و رسالت محمد (ص) شهادت می دهم. ای امیر المؤمنین! این سپر مال شما است و زمانی که شما از جنگ صفین بر گشته بودید من به دنبال لشکر شما می آمدم و این سپر را که از بالای یکی از شتر های شما افتاده بود؛ من برداشتم. علی(ع) به ایشان گفت: این سپر حالا برای شما باشد و آنرا به وی بخشید.

ادامه نوشته

"به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا"


به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا
مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا


غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد
مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا


برای چرخش این آسیاب کهنة دل سنگ
به خون خویش می‌غلتند صدها بی‌گناه اینجا


نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروانهایی که گم کردند راه اینجا


اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا


تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا

                                                                                                                 "فاضل نظری"

حضرت زینب(س)؛ اسطوره‌ای پایان‌ناپذیر

تاریخ شیعه، تاریخ مظلومیت و مصیبت است، روزی در عزای رسول خدا(ص)، روزی در ماتم شهادت خیرالنسا(س)، روزی در اندوه غربت و شهادت علی(ع)، روزی در عزای شهادت غریبانه حسن(ع) که جگرش را پاره کردند و روزی دیگر در ماتم عظیم‌ترین حادثه تاریخ که عاشورا و حسین(ع) بود.

حضرت زینب(س) آنچنان درسی به جهانیان داد که صبر را اسوه خویش و عاشورا را با همه وقایع بزرگش تحمل کرد زیرا او بزرگترین خواهر رنج دیده عاشورا است.

حضرت زینب(س) از زمان تولد و پرورش که در دامان ولایت به دنیا آمده بود همواره عصاره همه رنج‌های خلقت را چشیده بود و در گواه این بیان می‌توان گفت حضرت زینب(س) چه از زمانی که مادرش صدیقه کبری، حضرت فاطمه در کمال مظلومیت به شهادت رسید و او مونس زخم‌های پدرش علی شد و چه از زمانی که برادرش امام حسین(ع) و خاندان پاک و مطهرش در جلوی چشمانش بر روی خاک‌های داغ کربلا تکه تکه شدند، این عطوفت و نمونه بارز صبر و استقامت در سیره‌اش موج می‌زد.

ادامه نوشته

دل خون شد از امید و نشد یار یار من

پشت و پناه من بود، ديوار دلبر من

از گريه بر سر افتاد، اي خاک بر سر من!

 

ليلي کجا و حسنت؟ مجنون کجا و عشقم؟

نه آن مقابل تو، نه اين برابر من

 

من مانده دست بر سر از ناله دل خويش

دل مانده پاي در گل از ديده تر من

 

خوابم چگونه آيد؟ کز چشم و دل همه شب

باشد در آب و آتش بالين و بستر من

 

تاب جفا ندارم، اي واي! اگر ازين پس

ترک ستم نگيرد، ترک ستمگر من

 

اي باد، اگر ببيني خوبان سرو قد را

عرض نياز من کن با ناز پرور من

 

جز کنج غم، هلالي، جاي دگر ندارم

من پادشاه عشقم، اينست کشور من

 

دل خون شد از اميد و نشد يار يار من

اي واي! بر من و دل اميدوار من

 

اي سيل اشک، خاک وجودم بباد ده

تا بر دل کسي ننشيند غبار من

 

از جور روزگار چه گويم؟ که در فراق

هم روز من سيه شد و هم روزگار من

 

زين پيش صبر بود دلم را، قرار نيز

يارب، کجا شد آن همه صبر و قرار من؟

 

نزديک شد که خانه عمرم شود خراب

رحمي بکن، و گر نه خرابست کار من

 

گفتي: برو، هلالي و صبر اختيار کن

وه! چون کنم؟ که نيست بدست اختيار من

هلالی جغتایی

ريشه گمراهي انسان

ماهر چه داریم و هر چه بر ما می‌گذرد از حب نفس است و از این انانیت است. «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» یک چنین تعبیری است، از همه دشمن‌ها بدتر است، از همه بتها بزرگتر است، مادر بتها است. مادر بتها، بت نفس شماست. از همه بتها بیشتر انسان به این[نفس] عبادت می‌کند، توجهش به این بیشتر است وتا این بت را نشکند نمی‌تواند الهی بشود، نمی‌شود هم بت باشد و هم خدا، این نمی‌شود هم انانیت باشد و هم الهیت باشد، تا از این بیت، از این بتخانه از این رها نشویم و پشت نکنیم به این بت، و رو نکنیم به خدای تبارک و تعالی و از این خانه خارج نشویم، یک موجودی هستیم به حسب واقع بت‌پرست و لو به حسب ظاهر خدا پرست باشیم، ما خدا را به لفظ می‌گوییم و آنکه در دل ما است خود ما است، خدا را هم برای خودمان می‌خواهیم، اگر خدا هم بخواهیم برای خودمان، لفظا می‌ایستیم و نماز می‌خوانیم:«ایاک نعبد و ایاک نعستعین« می‌کوییم ولی‌ واقعا‌ عبادت‌، عبادت نفس است وقتی که توجه به خود باشد، همه جهات خودم باشد، همه چیز را برای خودم بخواهم، همه این گرفتاریهایی که برای بشر است از این نقطه شروع می‌شود همه این گرفتاریها از انانیت انسان است، تمام جنگهای عالم از این انانیت انسان پیدا می‌شود.

امام خمینی (ره)

زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم



زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم 
ناز بنياد مکن تا نکَني بنيادم

مي مخور با همه کس تا نخورم خون جگر 
سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم

زلف را حلقه مکن تا نکُني در بندم 
طره را تاب مده تا ندهي بر بادم

يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم 
غم اغيار مخور تا نکني ناشادم

رخ برافروز که فارغ کني از برگ گُلم 
قد برافراز که از سرو کني آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزي ما را 
ياد هر قوم مکن تا نروي از يادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه 
شور شيرين منما تا نکني فرهادم

رحم کن بر من مسکين و به فريادم رس 
تا به خاک در آصف نرسد فريادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روي 
من از آن روز که در بند توام آزادم

"حافظ"

برخی علل گرفتاری‌ها

مرحوم میرزا اسماعیل دولابی، عارف معاصر درباره برخی علل گرفتاری‌ها برای بشر فرمودند:

هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه‌بندان شد بدان خدا کرده است! زود برو با او خلوت کن بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است در واقع گرفتار یار است.

غمی غمناک

شب سردی است و من افسرده 
راه دوری است و پایی خسته
 
تیرگی هست و چراغی مرده
 
 می کنم تنها از جاده عبور 
 دور ماندند ز من آدمها 
سایه ای از سر دیوار گذشت
 
غمی افزود مرا بر غم ها
 
فکر تاریکی و این ویرانی
 
بی خبر آمد تا به دل من
 
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
 
اندکی صبر سحر نزدیک است
 
هر دم این بانگ برآرم از دل
 
وای این شب چه قدر تاریک است
 
 خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
 
دیگران را هم غم هست به دل
 
غم من لیک غمی غمناک است

سهراب سپهری

باز با ما سری از «ناز» گران دارد یار

باز با ما سری از «ناز» گران دارد یار

نکند باز دلی با دگران دارد یار؟!


خنده ارزانی هر خار و خسش هست ولی

گوش با بلبل خواننده گران دارد یار


آن وفایی که ز من دیده اگر هم برود

چشم دل در عقبِ سر نگران دارد یار


لاله رو هست ولی داغ غمش نیست به دل

کی سر پرسش خونین جگران دارد یار؟


گو دلی باشدش آن یار و نباشد با ما

اینش آسان بود ای دل، اگر آن دارد یار


می رود خوانده و ناخوانده به هر جا که رسید

تا مرا در به در و دل نگران دارد یار


داور دادگری هم به عوض دارم من

گر همه شیوه ی بیدادگران دارد یار


خواجه شاهد نپسندد مگر آتش باشد

«شهریارا» ره دل زد مگر آن دارد یار

شهریار

ياد مرگ

...ندانم این سستی در امر آخرت و این بیحالی در اطاعت از ائمه که عقول طاهر‌ه‌اند چیست؟ آیا مرگ که امری حتمی است و وارد شدن برخداوند را فراموش کردند‌ه‌اند؟در حالیکه مرگ لحظه پایه‌های خوشیهای شما را درهم می‌شکند و بنیان غرایز شما را ویران می‌سازد. آیا پیامبر که راستگویان است نفرموده: «هر که در روز و شب بیست مرتبه به یاد مرگ افتد با شهدای جنگ احد محشور خواهدشد» آیا یاد مرگ را در کمال سودمندی و تاثیر نیافته‌اید؟ شاید مانع شما از یاد مرگ اشتغال قلب شما به غیر خدا غیر مرگ و اماده نبودن برای سفر آخرت است و گر نه شکی نیست که همت شخص مسافر جز در تهیه اسباب و آمادگی برای سفر مصرف نمی‌گردد.

ادامه نوشته

علم نزد نااهلان

انسان خود خواه است مگر از این جلد بیرون برود وهمه کمالات را منحصر به آن علمی را که یافته است و ادراک کرده و خوانده است، [می‌داند] فقیه خیال می‌کند غیر فقیه چیز دیگری نیست در عالم، عارف هم خیال می‌کند غیر از عرفان چیزی نیست، فیلسوف هم خیال می‌کند غیر از فلسفه چیزی نیست، مهندس هم خیال می‌کند غیر از هندسه چیزی نیست... آنچه باید با آن راه را باید با آن راه را پیدا کند، همان مانع می‌شود؛ آن علمی که باید انسان را هدایت کند مانع از هدایت می‌شود، علم‌های رسمی همه همینطوریند، انسان را از آنچه باید باشد محجوب می‌کند. خودخواهی می‌آورد، وقتی علم در قلب غیر مهذب وارد بشود انسان را به عقب می‌برد و هر چه زیادتر انبار شود مصائبش زیادتر است ... و من  نمی‌دانم کی ماها باید خودمان را مهذب کنیم که لااقل این علوم رسمی از خدا مانعمان نشود؟ از ذکر «الله» مانعمان نشود؟ این هم خودش یک مساله‌ای است که اشتغال به علم اسباب این نشود که از خدا غافل شویم ... ما از حجاب‌های ظلمانی بیرون نرفته‌ایم، توی حجاب‌ها می‌لولیم و تا آخر چه خواهد شد؟ علم در نفوس ما تاثیر نکرده الا تاثیر سوء علم‌ها، علوم شرعیه و علوم عقلیه که آن بیچاره‌ها اسمش را«ذهنیات» می‌گذارند آن محجوب‌ها، می‌گویند[اینها] ذهنیات هستند یعنی عینیّت ندارند. اینها وسیله برای رسیدن به مقصد هستند، هر کدام ما را از آن مقصد باز دارد، دیگر علم نیست، حجاب ظلمانی است.

امام خمینی(ره)

رنگ خدا

میدونی چیه هیچ کی منو دوس نداره ..من میدونم چون نمی بینم همه از دست من میخوان فرار کنن …..معلممون میگه خدا شما نابیناهارو بیشتر دوست داره چون نمی بینید .ولی من گفتم خانم اگه مارو دوست داشت چرا مارو نابینا کرد تا اونو نبینیم. بعد گفت خدا دیدنی نیست ولی همه جا هست می تونید اونو حس کنید . گفت شما با دستاتون می بینید. حالا من همه جارو میگردم تا یه روزی بالاخره دستم به خدا بخوره اون وقت بهش میگم… هرچی تو دلم هست… بهش میگم.      

  (  قسمتی از دیالوگ فیلم رنگ خدا- مجید مجیدی)


رند عالم سوز را با مصلحت بینی چکار       کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش

گاهی به اسمان نگاه کن


باید اعتراف کنم من نیز گاهی به آسمان نگاه کرده ام؛ دزدانه، در چشم ستارگان؛ نه به تمامی شان؛ ......تنها به آنهایی که شبیه ترند به چشمان تو

                                                     قسمتی از فیلم گاهی به اسمان نگاه کن- کمال تبریزی

خراسان کهن و فرارود (ماوراءالنهر) مهد پيدايش و پـرورش زبان دری است – قسمت پایانی

از منـظر ارزش‌های انسـانی بين زبـان‌ها تـفـاوت نيسـت، اگـر تفـاوتی هـسـت، مربـوط بـه مسـايل فـنی و اسـتعــدادهـای ذاتـی و تـوانائی هـای فـطـری هـر زبان میگـردد. امـا فــراگرفتـن زبـان، در پی نياز اسـت. در چشــم انداز، زبانی اقـبال، زبان عـلمی و مشـترک را میـيابد، که به نيازهای سـياسی ـ اقـتصادی، اجـتماعی ـ فرهـنگی پاسـخ دهـد و در دنيای ارتباطـات و رايانه، اسـتـواری و توانايی انتقـال عـلوم معـاصر را داشـتـه باشـد، در جهـان متحــول ما بـا تحـولات هـمـراه شـود، مفـاهـيم و پديده های جـديد را به پـذيـرد.

در هــر صـورت شـهـرونــدان ميهن ما بـه منظـور نـظـام سـازی و ســازمـاندهـی جـامعـه مـدرن بــه گزينش يـک زبـان ســراسـری و مشـترک که هـم انتـقال عـلوم و تکـنالـوژی جـديــد و هـم رابـطه و تـفاهـم هـمـه شـهـرونـدان را تـامـين کــند، نـياز دارد. بــه بـاور نگـارنده، زبـان دری ( فـارسـی ) در کشــور چـند قـومی افغانسـتان و حـوزه تمـدنی در حال گســترش ما هم اســتعـداد پاسـخ به نياز عـلمی و اجتماعی را دارد و هم تـوانايی ایجـاد رابطه و تفـاهم را بيـن هـمه ملـيت‌هـا، قوم‌هـا و تـبارهـای کـشـور، ( همه شـهروندان ). در ايــن ميـان فـرامـوش نکنيـم که “ زبان پارسی در اين منـطـقه، زبانی بوده که متعـلق به يک گروه نبـوده اسـت... اين زبان از يک قـوم خـاص نيسـت.” ۴۵ و “... فارسی دری از بـد و تولـد بگـونه‌ای خود جـوش و بدون تحـميل و زور به زبان مشـترک اهـالی اين سـرزمين مبـدل گشـت و هـمـه اقـوام در توسـعـه و تکامل آن سـهـيـم هـسـتـند.” ۴۶

ادامه نوشته

 ,Someone once said,

 ,if you want something very badly,

 

 .set it free,

 

 ,If it comes back to you,

 .it's yours forever,

 

 ,If it doesn't,

 .it was never yours to begin with,

 

 

یه کسی گفته

اگه یه چیزی رو خیلی مصرانه می خوای،

اونو رهاش کن

اونوقت که برگشت تا ابد مال تو میمونه

اگه نه

اون مال تو نبوده که باهاش شروع کنی