هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست

آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست

پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست

 

یک خود آزاری زیباست که من تنهایم

لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست

 

اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست

ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست

 

من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای

هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست

 

لذتی نیست اگر درد نباشد جانم

هیچ شوری به از  این شور پس از ماتم نیست

 

بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد

آدم بی غم و بی درد بدان آدم نیست

 

تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی

درد نا گفته زیاد است ولی محرم نیست

                                                                         سید تقی سیدی

خدایا بسه

روزگار پر دردیست. گاهی باخودم فکر می کنم که چه میشد خدا انسان را خلق نمی کرد. مگر نه این بود که انسان به گواهی قران در زمین فساد کرده و تباهی می آفریند. این روزها اخبار پر است از تصاویر زشت کشتار کودکان و مردم بی دفاع. خدایا منکه دیگر طاقتم سر شده. تو چرا بی خیالی؟!!! می خواهی این شکایت را بگذاری به پای بی ادبی و بی نزاکتی ام، بگذار. اگر رنجیدن از اینها بی پروایی و بی نزاکتیست، آری من اینگونه ام. ولی خدایا ترا به خداوندیت قسم میدهم که دیگر بس است... هر روز خودم را جای کودکی می گذارم که خانواده اش از بین رفته و یا جای پدر و یا مادری که کودک بی جانش را در بغل دارد... بخدا طاقت ندارم

کار با خاموش کردن تلویزیون هم حل نمیشه. روزنامه ها، تلگرام، اینستا و ... همه پر شده از ایندسته از اخبار

خدایا بسه

خدایا بسه...

هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد

باز بر رفته و آینده نظر باید کرد

هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد

 

عشق بر ناقه ی ایام کشد محمل خویش

عاشقی؟ راحله از شام و سحر باید کرد

 

پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست

از خوش و ناخوش او قطع نظر باید کرد

کلاه

این روزا با اینکه خیلی مد شده که انواع کلاهای روشنفکرمآبانه مثل کلاه برت و یا کپ رو روسر خیلیهامون ببینیم ولی هیچی نمیتونه دلچسبتر از کلاه های پشمی و کاموایی قدیمی با شالگردن، بزنه تو گوش سوز و سرمای مخصوصاً صبحگاهی. منکه هرچقدر هم که زشت بشم ولی بازم کلاه کامواییمو با هیچی عوض نمی کنم. 

بر روزگار بی حبیب

بر روزگار بی حبیب

جانا تویی تنها طبیب...

 

گاه گاهی فقط یک کنج می خواهی... یک کنج و دیگر هیچ...

فقط دلت هوای خلوت کرده تا بگریی و زمزمه کنی...

 

در رویای دیدار تو ام

بی قرار تو ام
مرغ غمزده حالم

قوت پر و بالم
وا بکن گره از این پای بسته

 

http://dl2.aviny.com/clip/mazhabi/hazrat-mahdi/baran-davazdahom/baran-davazdahom.mp4

 

اگر دلی شکست، التماس دعا. ما را همین بس است.

 

دلم شکستی و جانم هنوز چشم براهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست

اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

دلتنگ

 

سکوت میکنی آرام و خوب میدانی

دلم برای صدای تو تنگ خواهد شد

نه اینکه وقت خداحافظی است، باور کن

دلم همیشه برای تو تنگ خواهدشد

جان شيرين

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
                                                                               سعدی

 

من اول روز دانستم که با شيرين درافتادم ... که چون فرهاد بايد شست دست از جان شيرينم