باز آ چو گل در این بهار، ســـــر را بنه بر سینه ام
تا بهار دلنشین، آمده سوی چمن
ای بـــــهار آرزو، بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار، بر آشــیانم کن گذر
تا که گلباران شود، کـــــلبه ویران من ...
تا بهار دلنشین، آمده سوی چمن
ای بـــــهار آرزو، بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار، بر آشــیانم کن گذر
تا که گلباران شود، کـــــلبه ویران من ...
جان مريم چشماتو وا كن ، منو صدا كن
شد هوا سپيد ، در اومد خورشيد
وقت اون رسيد ، كه بريم به صحرا
آي نازنين مريم، آي نازنين مريم
جان مريم چشماتو وا كن ، منو صدا كن
بشيم روونه ، بريم از خوونه
شونه به شونه
به ياد اون روزها
آي نازنين مريم، آي نازنين مريم
" در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس.
آدمیزاد می تواند اگر بخواهد کوه ها را جابجا کند. می تواند آب ها را بخشکاند. می تواند چرخ و فلک را به هم بریزد. آدمیزاد حکایتی است. می تواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت ... و حکایت پهلوانی ...
بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا، به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد."
سووشون