مسافرتهای خسته کننده

  توی این 15 روز دوتا مسافرت کاری، اونم تهران برام پیش اومده که خیلی اذیت شدم. اوليش توی ماه رمضان بود که مجبور شدم سه روزه برم و برگردم. الان هم که هنوز عرق عید خشک نشده، باز گفتن بیا!!!  آخه بابا خدایی جون 14 ساعت قطار یا اتوبوس سواری را ندارم. به کی بگم?!!! البته سالی که زوره ، 13 ماهه. کاریش هم نمیشه کرد. باید رفت...

غذای حضرت

غذای حضرت ازون چیزاییه که نصیب هرکس نمیشه. منم شاید توی کل دوران زندگی سی و چندسالم فقط چهار یا پنج بار و اونم در حد چند قاشق برای تبرک خوردم. معمولا غذای حضرت رو ( که گفتم که مثل یک جواهر کمیابه) میاریم خونه (حالا حسابش را بکنید که یک پرس غذا از آشپزخونه ی حضرت گرفتید) و قاطی غذای معمولی خودمون می کنیم و کل فامیل را دعوت می کنیم و همه ازون میخورن (گفتم که ممکنه در کل که حساب بکنی نفری یک قاشق هم نرسه). اونقدر این غذا عزیزه که برای یک دونه برنجش هم سر و دست میشکنیم.

امسال هم متاسفانه این غذا نصیبمون نشد ولی الان دارم حاضر میشم برم نماز عید را حرم بخونم. بعد نماز مطمئنم که حداقل یک خرما از آقا بهمون میرسه. همون برای من کافیه و شفاییه بر تمام دردهای یک سالم. انشالله.

 

پ.ن. (بازم قسمت نشد، ولی نماز خیلی چسبید. خداروشکر)

امتحان

چقدر سخته که شاگردی رو که دوستش داری بندازی!!! یه جایی عدالت دیگه اجازه بهت نمیده. بخدا 2.5 نمره به امید قبولی همین سه، چهارتا تنبل به همه اضافه کردم ولی بازم 2 نفر به مرز نرسیدن. سال آینده این درس با من ارائه نمیشه و مطمئنم همشون از اینکه این ترم نتونستن درس رو پاس بشن پشیمون میشن. چه میشه کرد. اینم امتحان زندگیه!!!

قفس

حس پرنده بودنم از دست رفته است
من ماندم و همین قفس و میله های سرد

                                          سهیل محمودی

لیله القدر

ما بی سلیقه ایم، تو حاجات ما بخواه
ورنه گدا مطالبه ی آب و نان کند !