(سوداي عشق)
نيست در سوداي زلفش كار من جز بيقراري
اي پريشان طره! تا چندم پريشان ميگذاري؟
يار دل سخت است يا من سست بختم؟ مي ندانم
اينقدر دانم كه از زلفش مرا نگشود كاري
شمع رخساري، ولي روشن كن بزم رقيبي
سرو بالائي ولي بيگانرا در كناري
عمر من! جان عزيزي ليك دائم در گريزي
جان من همر درازي يك دائم در گذاري
آفتابا! از در ميخانه مگذر كاين حريفان
يا بنوشندت كه جامي يا ببوسندت كه ياري
اي بهم پيوسته ابرو! رحم كن بر دل و نيمي
اي بهم بشكسته گيسو! رحم كن بر بي قراري
با خيال روز وصلت در شب هجران ننالم
در خزان دارم بياد روي زيبايت بهاري
******
كنم هر شب دعا كز رود بيرون زدل مهرت
ولي آهسته مي گويم الهي بي اثر باشد
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۲۲ ساعت ۵:۱۳ ب.ظ توسط شبگرد
|
دل ِ من در شبِ گیسوی تو عاشق شد و مرد