چندین روز قبل مطلبی تاسف بار در یکی از نشریات کشور می خواندم که تامل برانگیز بود. برآن شدم که عیناً قسمتی از مطلب مذکور را برای بیاد ماندن در حافظه ی خودم، مکتوب کنم و آن بدین شرح است :

 

بعد از سقوط سلطنت، در همین چند سال اخیر، روشنفکران و کتابخوانان ایران تازه به این فکر افتاده‌اند که ما حافظه تاریخی نداریم. راست است و این حقیقت قابل کتمان نیست. در کجای جهان، در قرن بیستم، اگر فرخی یزدی (غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهن دوست و شجاع است) کشته می‌شد، کسی از گور جای او بی‌خبر می‌ماند؟ نمی‌دانم شما تاکنون به این نکته توجه کرده‌اید که هیچ‌کس نمی‌داند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟ این دیگر قبر فرخی سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حمله تاتار از میان رفته است. فرخی یزدی در سال تولد من و همسالان من کشته شده است(25 مهرماه 1318) و شاید قاتلان او، که آن جنایت را در زندان قصر مرتکب شدند، هنوز زنده باشند. عمر طبیعی نسل قاتلان او چیزی حدود 95 ـ90 سال است. چرا هیچ‌کس نمی‌داند که قبر فرخی یزدی کجاست؟
(از چنین ملتی چگونه باید توقع حافظه تاریخی داشت؟ - نوشته‌ای از استاد شفیعی کدکنی درباره ایرج افشار)
نسل امروز از نام‌های بزرگان فرهنگ ایران زمین که در بالا از آنها ذکر رفت کدام را می‌شناسند از ایرج افشار، محمدابراهیم باستانی‌پاریزی، محمدعلی سپانلو، محمدرضا شفیعی‌کدکنی، داریوش شایگان، احمد اقتداری، غلامرضا رشید یاسمی و...
اصلاً گذری که به نام رشید یاسمی است در کجای نقشه تهران باید جست، آیا می دانیم او کجا آرمیده است؟
ابراهیم صهبا شاعر را چطور؟ همانی که در سال ۱۳۴۲ مسبب نامگذاری «خیابان محمد علی جمالزاده» نخستین داستان‌نویس ایرانی به جای «جمشید آباد» شد.
 آیا می‌دانیم مزار استاد نامی تاریخ موسیقی ایران یعنی غلامحسین درویش (درویش خان) با سنگ قبر ناخوانا کجاست و به چه حال است؟ از درگذشت درویش‌خان در دوم آذر 1305 کمتر از نود سال می‌گذرد! و حال پنج سال پس از درگذشت استاد ایرج افشار خبر مفقود شدن سنگ مزارش اتفاق می‌افتد و ما امروز به یاد می‌آوریم که افشاری بوده و سنگ قبری داشته. در حالی که کشورهای دیگر برای خود تاریخ جعلی می‌سازند، ما خواسته یا ناخواسته با تاریخ خود کاری را می‌کنیم که باد و باران و گذر زمان با سنگ قبر نیاکان. برخورد نسل امروز ما با تاریخ تنها به بدرقه و خاکسپاری تاریخ سازان تبدیل شده و عکس سلفی گرفتن در زیر جنازه سیمین بهبهانی. وقتی با بزرگان و فرزانگان ادب و حکمت و سیاست و عرصه‌های دیگر تاریخ و فرهنگ در زمان حیاتشان نامهربان هستیم لااقل وظیفه خود را در پاسداری و حفاظت از آثارمربوط به آنها داشته باشیم. اگر روزی گذرتان به آرامگاه بزرگان ایران زمین افتاد کمی در آنجا مکث کنید شاید صدای بانوی سووشون، «سیمین‌دانشور» را بشنوید:"... در راه که می‌آمدی کسی را ندیدی که مجسمه‌های شهر و کاشی‌های دوره قاجار و سنگ مزار ایرج افشار را زیر بغل داشته باشد!!! نکند برایم کارت افتتاحیه خانه موزه دانشور و آل‌احمد را آوردی؟"
محمدعلی سپانلو در مقدمه کتاب در «منظومه تهران» می‌نویسد: «منظومه تهران در واقع نگاهی حماسی و گاه غمنامه‌وار به شهر تهران است. تهران مادر بسیار شکیبا و مهربانی است که تمام بدخلقی‌های شهروندانش را تحمل می‌کند. آری این مادر مهربان بین فرزندان خلف و ناخلف و فرزند ناخوانده خود فرقی نمی‌گذارد. ولی ما این مادر را داریم سر راه می‌گذاریم یا آن را به خانه سالمندان (موزه‌های خارج از ایران) می‌سپاریم.» درد ما فقط دزدیده شدن سنگ قبرها و باقیمانده تاریخ و تمدن ایران زمین نیست. ما درد مشترک زیادی داریم. بگذارید آیندگان بگویند و در تاریخ ثبت شود: «ایرانیان از کیان فرهنگ و هنر و ادب تاریخ سرزمینشان مراقبت می‌کردند و نادره‌کاران زمان خویش را ارج می‌نهادند. به پیشینه تاریخی و تمدن کشورشان غیرت داشتند و دارند. "روزی پادشاهی به محمد علی فروغی گفته بود:« شما ایرانی‌ها قدر خود را نمی‌دانید، ... ملیت وقتی مصداق پیدا می‌کند که آن ملت را بزرگان ادب و حکمت و سیاست و در معارف و تمدن بشری، سابقه ممتد باشد. شما قدر و قیمت بزرگان خود را نمی‌شناسید و من ناگزیرم برای ملت خودم چنین سوابقی دست و پا کنم."