ما را به عشق كُشتي و ما زنده تر شديم       رنگي بجز بهار ندارد خزان ما...

 

جز حرف راست هیچ نگوید زبان ما
تیر شکسته را نرهاند کمان ما

پا در رکاب باش که در راه زندگی
شور نفس بود جرس کاروان ما

بلبل بیا به غمکده ی ما که از فراق
شاخ گل است هر مژه ی خون چکان ما

پرواز ماست رو به تجلی وگرنه خلق
در زیر خاک ساخته اند آشیان ما

ما را به عشق کشتی و ما زنده تر شدیم
رنگی به جز بهار ندارد خزان ما

یارب هزار بار به عنقا حلال باد
بر خوان صبر، مائده ی استخوان ما

ای شهریار از نفس واپسین نترس
جان می دمند بر بدن نیمه جان ما

                                                  شاعر پاکستانی (احمد شهریار)