جان شيرين
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
سعدی
من اول روز دانستم که با شيرين درافتادم ... که چون فرهاد بايد شست دست از جان شيرينم
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۵/۰۸/۰۱ ساعت ۴:۳۶ ق.ظ توسط شبگرد
|
دل ِ من در شبِ گیسوی تو عاشق شد و مرد