چهار، پنج روزی دارم میزنم دل کویر. میخوام طاق باز دراز بکشم زیر آسمون پر ستارش و برم به عالم رویا. از چهار دیواری خسته شدم. به عشق خواب توی هوای آزاد و خارج از قفسهای شهری که اسمش خونست و رسمش لونه. مسافرته و خواب زیر آسمون خدا...
خوشا چو باغچه از بوی یاس سر رفتن
خوشا ترانه شدن بیصدا سفر رفتن
سری تکان بده بالی لبی دلی دستی
چرا که شرط ادب نیست بی خبر رفتن
چقدر خاطره ماندن به سینه ی دیوار؟
خوشا چو تیغ به مهمانی خطر رفتن
زمین هر آینه تیر و هوا هر آینه تار
خوشا به پای دویدن خوشا به سر رفتن
در این بسیط درندشت چون سپیداران
خوشا در اوج به پابوسی تبر رفتن
به جرم هم قدمی با صف کبوترها
خوشا به خاک نشستن کلاغ پر رفتن!
برو برو دل ناپخته کار کار تو نیست
به بزم می سر شب آمدن سحر رفتن
نه کار طبع من است این که کار چشم شماست
پی شکار مضامین تازه تر رفتن...
سعید بیابانکی
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۵/۰۷/۰۴ ساعت ۴:۵۸ ق.ظ توسط شبگرد
|
دل ِ من در شبِ گیسوی تو عاشق شد و مرد