نمیدونم چرا باید اینو اینجا بنویسم!!!!

آخه گاهی اوقات حقایق رو می بینی و میتونی روی اونها چشم ببندی ولی نمیتونی که بهشون فکر نکنی.

کنار مصلی و در مسیر هزاران نفری که برای نماز جمعه آماده می شدن، پیرمردها و پیرزنهایی نشسته بودند و عده ای بقچه ی نیاز خود را پهن کرده و عده ای هم به دست فروشی از لیف حمام تا جوراب دست باف و نان شیرمال...

چقدر ما آدم ها فراموش کاریم. ماشین هایی آنچنانی پارک شده در کنار مصلی و بعد این مادران و پدران نیازمند. !!!

چرا هیچکدام ازین نمازگزاران به این نمی اندیشند که اینها هم سهمی ازین عدالت دارند.

چرا نباید در کشوری به ثروت ایران، امنیت درآمدی در انتظار مادران و پدران پیر و فرسوده ی من باشد؟

مگر فلسفه ی دین در نهایت سعادت امت اسلامی نیست؟

و هزاران چرای دیگه که همه و همه ی اونها باعث سردرد امشبم شده.

خدایا من به عدالتت ایمان دارم ....