تفالی به حضرت حافظ
امشب دلم گرفته بود. تفالی به حضرت حافظ زدم. این غزل زیبا آمد:
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه میمون همایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم
حافظ
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۲/۱۱/۲۵ ساعت ۱۱:۱۸ ب.ظ توسط شبگرد
|
دل ِ من در شبِ گیسوی تو عاشق شد و مرد